«بشارت به ساکنین محترم خیابان اسدی، کوی افسران، کوی الندشت، کوی پزشکان. گرمابه نوبهار اسدی با نمرههای خصوصی و عمومی دائر شد. نشانی: خیابان اسدی بالاتر از هنرستان.»
این متن سال۱۳۳۵ در روزنامه کیهان به شماره۱۶۰۰ به چاپ رسیده است؛ یک آگهی تبلیغاتی که خبر از افتتاح حمامی عمومی در خیابان اسدی (کوهسنگی) میدهد، آن هم در دورهای که تعداد حمامهای عمومی محله احمدآباد به شمار انگشتان یک دست هم نمیرسد. اوایل دهه۳۰ بود که حاجزینل باقری، پیرمرد خوشقلب یزدی، تصمیم گرفت حمامی نزدیک بیمارستان شهناز (قائم (عج)) بسازد؛ حمامی خزینهای که چند اتاق نمره هم داشت. اگرچه او همان اوایل دهه۵۰ به رحمت خدا رفت، چراغ حمامش همچنان روشن است و آبش گرم.
حمام نوبهار، نبش کوچه کوهسنگی۳ از معدود حمامهای قدیمی فعال شهرمان است. محمدرضا، نوه حاجزینل و مدیر حمام نوبهار، خود را جزو آخرین نسل از حمامداران عمومی شهر میداند؛ کسی که سال۱۳۴۱ در یکی از اتاقهای بالای حمام آن زمان در قسمت بهاصطلاح سرایداری به دنیا آمد و همانجا بزرگ شد.
او خاطرات بسیاری از این حمام در یاد دارد. از مادر و مادربزرگ و عمههایی که رتقوفتق امور قسمت زنانه را در دست داشتند و کتاب مفاتیح مادربزرگ که لابهلای برگههایش، عکس دختران و پسران دم بخت را قرار میداد تا حمامهای دامادی که با ساز و دهل همراه بود تا طبقهای پلو و خورش و کلهقند برای حمامی و کارگرهایش بهعنوان شیرینی و شگون.
قرار گفتوگویمان صبح جمعهای در لابی حمام گذاشته میشود. با تلألو نور خورشید، واژههای روی تابلو آبیرنگ بیشتر به چشم میآید؛ «حمام نوبهار کوهسنگی». این گرمابه سر دونبش قرار دارد. روی شیشه با چراغهای نئون قرمزرنگ، واژه «گرمابه» نقش بسته است.
وارد ساختمان حمام میشوم؛ سالنی حدودا چهلپنجاهمتری و مستطیلشکل به چشم میخورد که سمت راست آن، میز حمامدار قرار دارد. سمت چپ صندلیهای رنگورورفته صورتی دیده میشود. گفتوگویمان در همان راهرو انتظار حمام شروع میشود.
محمدرضا باقری متولد۱۳۴۱است. او تا سال۵۱-۵۲ و رفتنش به محلهای دیگر در اتاق کاهگلی بالای حمام روزگار میگذرانده است. آقامحمدرضا روایت حمام نوبهار را چنین شروع میکند: سال۱۳۱۰ یا ۱۳۱۱ بود که پدربزرگم بههمراه خانواده از یزد به مشهد مهاجرت کرد.
پدربزرگم و برادرانش بنّاهای ماهری بودند و در ساخت حمام با معماری خاص، استاد و کاربلد. بچه بودم که پدربزرگم فوت کرد. اطلاعات چندانی درباره حمامهایی که در یزد یا مشهد ساخته است، ندارم. اما از پدرم و بزرگترها شنیده بودم حمام نوبهار کوهسنگی آخرین حمامی است که او ساخته. سال ساخت آن هم به حدود ششهفت سال قبل از بهدنیاآمدن من برمیگردد.
«خزینه، مکانی بود حوضمانند که بالای آتشخانه حمامقرار داشت و آب آن بهوسیله آتش آتشخانه گرم میشد. آب خزینه معمولا هر یک هفته یکبار عوض میشد. هرروز قبلاز باز شدن در حمام، چرک و کثیفی روی آب با لنگی گرفته میشد. افراد روی سکوهای کنار خزینه مینشستند و بعد با دلو (نوعی سطل چرمی) آب گرم را از خزینه برمیداشتند و خود را میشستند.
در پایان هم برای آبکشی وارد خزینه میشدند. در اوایل سلطنت پهلوی به فرمان رضاشاه برای رعایت بهداشت، استفاده از خزینه به طوررسمی ممنوع شد. اینها، مختصر اطلاعاتی است که در جستوجوی معنای واژه «خزینه» به دست میآید.
این حمامدار کهنهکار درباره خزینههای حمام نوبهار میگوید: خزینهها درست زیر مخازن آب قرار داشت که الان هنوز بنایش هست؛ مخازن بتنی بزرگ آب گرم و سرد که بالای پشت بام حمام قرار دارد. از همان سالی که بهداشت استفاده از خزینه را ممنوع کرد، ما هم آن قسمت را تعطیل کردیم. البته که ما سالهای آخر خزینهداری، دوش هم داشتیم. حمام ما آن زمان جزو حمامهای مدرنی بود که خیلی زود دوش گذاشت و آب لولهکشی به آنجا کشیده شد.
حاجیباقری درباره تأمین آب حمام از آب قنات سناباد هم، میگوید: نهر آبی درست از سمت کوهسنگی مقابل حمام ما همیشه روان بود. این جوی به میدان تقیآباد که میرسید، مسیرش به داخل بیمارستان امامرضا (ع) کج میشد. آب از نهر با پمپی به درون مخازن میرفت. مخازن بتنی سه تا بود؛ دو تا برای آب گرم و یکی هم برای آب سرد.
گرمای آب حمام در سالهای اول از سوخت هیزم و نفت سیاه تأمین میشد. از سال ۶۳ که کمکم گاز به شهرها آمد، گاز شهری جای سوخت حمامهای قدیمی را گرفت؛ «از زمان سوخت هیزم و چوب و گرمشدن مخازن با آنها، چیز زیادی در خاطر ندارم، اما زمان نفت سیاه یا مازوت را یادم هست. پدرم و غلامحسین، یکی از دلاکهای حمام، وظیفهشان گرمنگهداشتن تون حمام بود. به فردی که این وظیفه را در حمامها به عهده دارد، تونتاب میگفتند.
یادم است زمانیکه هنوز از ماشین خبری نبود و و مردم با درشکه اسبی تردد میکردند، تونتاب حمام ما نیمهشب از فلکه ضد برای روشنکردن آتشخانه به حمام میآمد. او ساعت یکونیم تا ۲ نیمهشب، پیاده راه میافتاد تا ساعت۳:۳۰ اینجا باشد. حمام هم از قبل طلوع آفتاب درش باز بود تا بعداز نماز مغرب و عشا. ماههای رمضان، اما تا اذان صبح باز بود و مردم در سحر هم میتوانستند از آن استفاده کنند.»
حمام عمومی نوبهار محله احمدآباد هم زنانه است و هم مردانه. در گذشته و قبل از تغییر کاربری بخشی از حمام و جمعشدن عمومیها، درِ ورودی قسمت مردانه در راسته خیابان اسدی یا همان خیابان کوهسنگی باز میشد؛ جایی که الان مغازه سوپری است. اما قسمت زنانه دو ورودی داشت. یکی از همان جایی که ورودی فعلی حمام است و یکی از داخل کوچه کوهسنگی۳ که به قسمت عمومی و نمره راه داشت. اما درِ کوچک ورودی سمت کوچه و درِ بزرگ انتهای سالن خیلی سال است که بسته شده است.
اوستای حمامی از قسمت زنانه میگوید که توسط عمهها و مادر و مادربزرگش اداره میشد و مدیریت آن قسمت با زنان خانواده باقری بود. او خاطرهای را که از کودکی دارد، اینطور تعریف میکند: انتهای سالن از سمت پشتبام که اتاقهای نشیمن ما بود، راهپلههایی داشت بهسمت سالن بخش زنانه. من در کودکی هروقت با مادرم کار داشتم از همانجا به پشت در حمام میرسیدم. چندبار که ننهام را صدا میکردم، میآمد. حالیام کرده بودند که پرده، خط قرمز است و نباید به آن سمت بروم.»
حمامهای قدیمی، چه خزینهدار، چه عمومی، محلی برای تبادل اطلاعات و خبرها بود و گاه مراسم نشانکردن دختر و خواستگاریاش از مادر و فامیل دختر دمبخت.
اینها را باقری میگوید و در ادامه، از کتاب مفاتیح مادربزرگش که صندوقچه اسرار مادران دختر و پسرهای دم بخت محله بود، برایمان تعریف میکند: مادربزرگ، مادر و عمههایم همه در قسمت زنانه حمام کار میکردند. سه کارگر هم داشتیم به نامهای زهراخانم، ملاباجی و طوبیخانم. مادربزرگم زن مورداعتمادی بود. مادران دخترها و پسرهای دمبخت، عکسی از دختر و پسرشان به مادربزرگم میدادند تا اگر مورد خوبی بود، معرفی کند. چه دختر و پسرهایی از همین محله که بختشان از همین طریق باز شد و الان نوه و نتیجه هم دارند.
مادربزرگ حاجیباقری سال۷۶ در نودسالگی فوت کرد. او تا یکی دو سال قبلاز فوتش به حمام میآمد.
حاجمحمدرضا از حمام دامادیها و حمام زایمانها هم که توأم با شادی و ساز و دهل بود، برایمان میگوید و برکت و شگونی که بهدنبال داشت؛ «حمام دامادیها مفصل بود. زدن ساز و دهل برای بیرون حمام بود. مردم هم به تماشا میآمدند. آن زمان بهانهها برای دلخوشی کم نبود. اصلاح سر و صورت داماد هم معمولا در حمام انجام میشد.
سه دلاک داشتیم که یکی همان غلامحسین دامادی تونتاب حماممان بود. نیمهشب تا ظهر، آتش خانه حمام دست او بود و از ظهر به بعد پدرم حواسش به گرمای آب بود. دو نفر دیگر آقایحیی و اوستااکبر بودند. اوستااکبر، پهلوان بود و کشتیگیر. او دلاک بود، اما اصلاح سر و صورت هم انجام میداد.»
زمستانهای سرد و استخوانسوز دهههای۵۰ و ۶۰ هم برای او خاطرهساز بوده است؛ زمستانهایی که مشتری حمام کمتر که نمیشد هیچ، بیشتر هم میشد؛ «به قول پدربزرگم، زیر حمام دوبرابر بنای حمام کار اصولی شده است؛ کانالکشیهای درست و مهندسی، یکی بخاررو و یکی آبرو تا کف حمام حسابی داغداغ شود. دیوارهای قطور و سقف گنبدی حمام هم برای گرمتر ماندن فضای داخلی بنا بود؛ بهطوریکه اگر آب روی کف زمین میریختی، آنی بخار میشد. حالا این حمامها در زمستان نمیخواست مشتری داشته باشد؟ آن هم در سالهایی که مردم برای یک گالن نفت، ساعتها باید به صف میایستادند.»
آقامحمدرضا از زمستان سیاهی در اوایل دهه۵۰ تعریف میکند که نیممتر هم بیشتر برف آمده بود و او با آنکه سنوسالی نداشت، برای آمدن مشتریها با بیل و پارو راه باز میکرد؛ «شاید باورتان نشود، اما در همان هوای سرد، همه سالن پر میشد از مشتری که به نوبت نشسته بودند. گاه چندساعت یک نفر توی نوبت بود.
مشتری که میآمد بیرون، اگر حواست نبود، یکی بینوبت خودش را میانداخت داخل حمام و در را از پشت میبست. آن وقت بود که واویلا داشتیم، سر همین بینوبتی. بعدها هم که تلفن آمد، کسانی بودند که زنگ میزدند و اصرار میکردند نوبت بگیرند، اما نمرهدادن ما فقط حضوری بود و تلفنی به کسی نوبت نمیدادیم.»
بین صحبتمان میانهمردی بلندقامت با صورتی گُرگرفته از پلههای سالن بالا میآید. او روبهروی آینه مات و بخارگرفته که انعکاس نور خورشید آن را روشنتر کرده است، میایستد و شروع به شانهکردن موهای جوگندمی نمدارش میکند. آمدوشدها که زیاد میشود، بوی حمام و صابون آبخورده هم فضا را پر میکند.
میپرسم الان که در خانه همه حمام هست، اینهایی که میآیند، حتما زائر و مسافر هستند. حاجیحمامی درحالیکه میخندد، میگوید: برعکس! بیشتر مشتریهای ما قدیمیها هستند؛ دانشجوهایی بودهاند که همین دوروبر خیابان دانشگاه خانه اجاره کرده یا مشغول کار بودند.
بعد ماجرای خانم دکتری را میگوید که هفتهای یکبار به آنجا میآمد؛ «حمام ما ساعتی است. فرد باید در کمتر از یکساعت حمام را تحویل دهد، بهخصوص در ساعت شلوغی تا فردی زیاد منتظر نماند. خانمی بود که ساعت ما را قبول نداشت. هر وقت میآمد، ساعت گرانقیمتش را رو به من میگرفت و میگفت ساعت چند است و وقتی هم که بیرون میآمد، دوباره ساعتش را نشان میداد.
یکبار با ناراحتی گفتم خانمجان! یعنی چه هروقت میآیید، ساعتتان را نشان میدهید؟ ساعت ندیده که نیستم! بعدها به من گفتند این خانم یکی از پزشکان بیمارستان قائم (عج) است. البته این حمام بهدلیل نزدیکی به بیمارستان قائم (عج) و دانشگاههای ادبیات، علومپزشکی و... مشتری دانشجو زیاد داشت؛ مشتریهایی که بعدها برای خودشان کسی شدند و حتی بعضی، بعداز رفتن از این شهر هرگاه به مشهد میآیند، برای تجدید خاطره به حمام نوبهار مراجعه میکنند.»
- چرا نوبهار؟
حمامی در چهارراه لشکر بود به نام بهار؛ پدربزرگم میخواست نام حمام را «بهار» بگذارد. وقتی فهمید یک حمام به این نام هست، نام گرمابهاش را «نوبهار» گذاشت.
- یکی از بهیادماندنیترین خاطراتتان از کار در این حمام را برایمان بگویید.
بیشتر از شصتسال کار در حمام و مراوده با مردم کوچه و بازار برایم پر است از خاطره. پنجششساله که بودم به عشق یک شیشه لیمونادی که بابابزرگ به دستم میداد و یک نفس آن را سر میکشیدم، برای کمک به حمام میآمدم. مزه آن لیموناد را هنوز به خاطر دارم.
- یکی از مشتریهای پروپاقرص حمامهای عمومی سربازها هستند؛ از آنها چه خاطرهای دارید؟
مشتریهای غیرمحلی ما، سربازها، زوار و مسافرها هستند. البته سربازها بیشتر به گرمابه توکل و بهار نزدیک چهاراه لشکر میرفتند. گاهی که گرمابه توکل خراب میشد، به حمام ما میآمدند. پول حمامشان را هم یا ژتون داشتند یا ما یک جا یادداشت میکردیم و تسویه حساب هم با پادگان بود.
- خرافاتی وجود دارد که میگوید حمامهای خزینهای جن داشته است؛ شما هم چیزی دراینباره شنیدهاید؟
ترس از جن مربوط به توهمات ذهنی است. یک زمانی روبهروی حمام ما از داخل کوچه، غسالخانه بیمارستان قائم (عج) قرار داشت. یکی از شبهایی که در حال بنّایی بودیم و تا نیمهشب در حمام بودم، آخر کار تصمیم گرفتم دوش بگیرم. تازه دوش را باز کرده بودم که صدای خشخشی مثل پاگذاشتن روی برگهای پاییزی شنیدم. شیر آب را که بستم، صدا قطع شد.
دوباره که دوش آب را باز کردم، صدای خشخش شروع شد. نمیدانید با چه ترسی خودم را بیرون انداختم، لباس پوشیدم و از حمام زدم بیرون. الان که فکر میکنم، خستگی و تصورات ذهنی سبب آن حس و حال شده بود.
- با آبریزی حمامها باید در سال چندنوبت چاههای آب آن تخلیه شود؟
این حمام حدود ۱۰ چاه دارد که همه اصولی حفاری شده است. مقنیهایی کاربلد آن را حفر کردند. این چاههای جذبی به قنات میرسید. چاهها ثبت هم شدهاند. حدود ۶۵سال بیشتر از ساخت حمام میگذرد و یکبار هم چاهها پر نشده است.
- داستان سفرههایی که در رختکن حمامها بهویژه زنانه پهن میشد، چیست؟
حمامهای نمره ساعت داشت، اما در قسمت عمومی فرد میتوانست از صبح بیاید و تا شب در حمام باشد. بعضی زنها گروهی یا فامیلی از صبح میآمدند و تا شب میماندند. قابلمه غذا و سفره نان و کاسه و بشقابشان و گاه هندوانه و خربزهای همراهشان بود؛ گویی دورهمی زنانهشان را در حمام میگذاشتند. گاه ما میخواستیم تعطیل کنیم، اما آنها هنوز در حمام بودند و مادربزرگم بهزور آنها را از حمام به بیرون هدایت میکرد.
- نرخنامه داشتید یا هر حمامی نرخ دلخواه داشت؟
پدربزرگم یک صندوق چوبی داشت که شامل چند قسمت بود؛ یک قسمت پول دلاک انداخته میشد، یکجا پول صابون و شامپو، یک قسمت پول اصلاح و.... شب به شب، بعداز کسر پول آب، حمامی دستمزد بقیه کارگرها را میداد. مبلغ کسرشده هم توافقی بود؛ ۲ درصد، ۳درصد یا بیستدرصد. از وقتی نرخنامه آمد، براساس آن هزینه میگیریم. گاه نرخنامه سرکج است.
به نرخی که رند نباشد، سرکج میگوییم. مثل ۱۵ هزار و ۵۵۰ تومان که آن ۵۵۰تومان میشود سر کج. اگر هم کسی دلاک بخواهد، خودش باید با او هماهنگ کند. ما فقط شمارهاش را میدهیم و هماهنگی و قرارومدار با خودشان است.
* این گزارش شنبه ۲۲ مهرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۳۱ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.